مایه گرفتن

معنی کلمه مایه گرفتن در لغت نامه دهخدا

مایه گرفتن. [ ی َ / ی ِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) سرمایه ساختن. اساس قرار دادن. وسیله ساختن :
هر آنکه بر طلب مال ، عمر مایه گرفت
چو روزگار برآمد نه مایه ماند ونه سود.ناصرخسرو. || نیرو گرفتن. استعداد یافتن. آرایش یافتن :
مگر که باغ زنیسان چو ملک مایه گرفت
ز طبع و خاطر خورشید خسرو ایران.مسعودسعد.- مایه گرفتن ابر ؛ اشباع شدن آن. بارور شدن ابر :
گذشته بابنه آنجا که مایه گیرد ابر
رسیده با سپه آنجا که ره نیابد باد.فرخی.|| نان برای کسی پختن. از کسی شکوه و شکایت کردن و مقدمات تنبیه و گرفتاری او را فراهم آوردن. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). در غیبت کسی او را در نزد دیگری منفور و مکروه ساختن. سعایت و چغلی کسی کردن. کسی را نزد دیگری مقصر و گناهکار نمودن در غیبت او. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مایه آمدن شود.

معنی کلمه مایه گرفتن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) مایه گرفتن برای کسی . بد گویی کردن از او .

جملاتی از کاربرد کلمه مایه گرفتن

آن‌ها پشت این فرار که به شکل سفر مطرح می‌شود دنیای تازه‌ای را جستجو می‌کنند اما بنی‌هاشمی همیشه با نوعی ناامیدی و گاه ترس (مثل همین فیلم) آن‌ها را وادار به ماندن می‌کند. انگار او بر این اعتقاد است که همه جا آسمان همین رنگ است. منتهی در این محدوده بندر فضا بکرتر و مأنوس تر است و جاهای دیگر غریبه و بیگانه. اگر چه (کادر هشت) دست سازنده را برای بهره‌گیری از امکانات سینمائی می‌بندد اما با مایه گرفتن از اندکی ذوق و اندیشه می‌توان درهمین قالب، یک آدم را به تخیلاتش نزدیک و به همان راحتی او را از آن دور نمود.