لوح ساده

معنی کلمه لوح ساده در لغت نامه دهخدا

لوح ساده. [ ل َ / لُو ح ِدَ / دِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لوح ساذج. لوح پاک. ( آنندراج ) :
گفتی که حافظ اینهمه رنگ و خیال چیست
نقش غلط ببین که همان لوح ساده ایم.حافظ.|| کنایه از احمق و بیخرد. ساده لوح. ( آنندراج ).

جملاتی از کاربرد کلمه لوح ساده

روز و شب از صافی خاطر کدورت می کشم ما چه می کردیم چون آیینه لوح ساده را؟
دل ساده کن ز نقش که در روز بازخواست پروانه نجات به جز لوح ساده نیست
سینه صافان را سعیدا جای در دل می دهد دوست دارد بیشتر استاد، لوح ساده را
مرا به دانش رسمی مبر ز راه، که نیست رقم پذیر چو آیینه لوح ساده من
طوطی از همواری آیینه می آید به حرف پیش ارباب سخن زنهار لوح ساده باش
می پذیرد گرچه لوح ساده هر نقشی که هست هیچ نقشی دیده حیران نمی گیرد به خود
قناعت کن به لوح ساده چون طفلان ازین مکتب که نقش یوسفی خواب پریشان است دل‌ها را
با عشق پیشگان سخن ار لوح ساده کن با اهل عقل ابجد طفلانه پیش گیر
سیلاب شوق آمد و نقش خیال فهم شست از دل آنچنان که مرا لوح ساده کرد
به لوح ساده از روشن‌ضمیران صلح کن صائب که چون آیینه گردد صیقلی جوهر نمی‌دارد