معنی کلمه لنده در لغت نامه دهخدا
- لُنده دادن ( در تداول مردم شیراز ) ؛ غرغر زدن. غرغر کردن. لندیدن.
|| ( اِ ) سنده ( در تداول مردم گناباد ).
لنده. [ ل َ دِ ] ( اِخ ) رُبِر. عضو مجلس کنوانسیون ، مولد بزنی و وزیر دارائی فرانسه هنگام دیرکتوار ( قبل از استقرار ناپلئون ) بود ( 1746-1825 م. ).
لنده. [ ل َ دِ ] ( اِخ ) ده کوچکی از بخش دهدز شهرستان اهواز، واقع در 12000گزی باختری دهدز، کنار راه مالرو درشوره یه به نی باک. دارای 25 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
لنده. [ ل َ دِ ] ( اِخ ) قصبه مرکز دهستان طیبی گرمسیری بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان ، واقع در 72000 گزی شمال شوسه بهبهان به آغاجاری. کوهستانی ، گرمسیر مالاریائی و دارای 1200 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه. محصول آنجا غلات ، انگور، انار و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی قالی و قالیچه و گلیم بافی و راه آن مالرو است و ساکنین از طایفه طیبی هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).