لقای

معنی کلمه لقای در لغت نامه دهخدا

لقای. [ ل ِ ] ( از ع ، اِ ) لقا. لقاء. دیدار. چهر. روی :
کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن
کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای.فرخی.و رجوع به لقاء شود.

معنی کلمه لقای در فرهنگ فارسی

دیدارکردن، دیدار، روی وچهره هم میگویند
( اسم ) صورت چهره .

جملاتی از کاربرد کلمه لقای

باد حاصل ز من مراد اجل گر مرا جز لقای تست مراد
زهی بقای تو دوران ملک را مفخر خهی لقای تو بستان عدل را زیور
که بود لطف توام مال و لقای تو منال
بلای قرب کش در باز جانت که تا یابی لقای جاودانت
سخای او به چه ماند؟ به معجز عیسی لقای او به چه ماند؟ به چشمه حیوان
جز لقای روی جان افروز دوست درد ما را نیست درمان ای طبیب
تا بر چمن فتاد فروغ لقای گل سر می نهد بنفشه غمگین به پای گل
با بنده در خراسان دایم به ‌روز و شب خواهندهٔ لقای تو گردیده مرد و زن
«جمعی از خواهران روحانی شما اعنی اِماءالله مقبلات و مخّدرات زائرات که از پاریس و آمریکا این ایام به بقعهُ مبارکهٔ نورا وارد و به شرف تقبیل آستان مقّدس و زیارت لقای انور مرکز امر خداوند مقتدر حضرت عبدالبهاء روحی فداه مشرف و فایزند حاضر و با آن‌ها مأنوس و مألوفیم. هر یک، به لسان حال و حقیقت، تکبیر و تحیّت می‌رسانند…»
لقا به سبب نداشتن چهره زیبا و دلبستگی مادر خانم ادریسی‌ها همه زندگی را در تنهایی سپری می‌کند. تنها هنر او در نواختن پیانو بر همگان آشکار می‌شود تا آنکه شوکت دیگر توانایی‌های او را بیدار می‌کند. به گفته وهاب هنگامی که پیانو می‌نوازد این احساس در او زنده می‌شود که جوان شده و با شور بسیار می‌نوازد ولی در پایان همان لقای همیشگی می‌شود.
با جمال قدم لقای تو را در ملاقات اتصال شده
نهاده رخ برهی ، کندرو نیابد کس بجز لقای فنا و بجز خیال منون