لغزی. [ ل ُ غ َ ] ( ) قصیده لغزی : به لفظ پارسی و چینی و خُماخسرو به لحن مویه زال و قصیده لغزی.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 65 ).
جملاتی از کاربرد کلمه لغزی
پای لغزی در ره عقل است ورنه با جنون بوسه را ره بر دم شمشیر برّان تنگ نیست
در چهره ی آفتاب لغزی یعنی به رخش گذار داری
سپس سبب این معنی را در لغزی گنجاند و بگفت. سلطان وی را گفت: « چیزی گوی که من آن را فهم تواند کرد.» حسن گفت: « شتران، ده بوده و بار یک هزار و پانصد رطل که پانصد رطل از آن هر یک از مالکان شتران بوده است و پانصد رطل از آن سلطان.
بشنو لغزی که سخت موزون باشد کلی که به جزء در بود چون باشد
چون بوالهوسان پا مفشارید بوصل زانروی که وصل پای لغزی عجبست
پرسم لغزی ای شده فاش از تو هنر فکری کن و جهدی کن و بیرون آور
از تو پرسم لغزی فکرت اخراجش کن ایکه در مسند دانش چو تو دیگر ننشست