لرزیده
معنی کلمه لرزیده در فرهنگ فارسی
نعت مفعولی از لرزیدن
جملاتی از کاربرد کلمه لرزیده
دگر گفت شاه جهانبان من پدروار لرزیده بر جان من
میان جامه در لرزیده چون برگ دل او را امیدی بر در مرگ
سرو بالایت ز ما سر می کشد همچو بید از رشک او لرزیده ام
بستر آرام دنیاگرم نتوان یافتن شعله هم بر جرات خاشاک ما لرزیده است
سراپاش چون بید لرزیده گشت پرینوش را در زمان بنده گشت
از تیغ تو بداندیش در خاک و خون فتاده چون برگ بید خصمت لرزیده ایستاده
ای بهار عشق کز رخسارت آتش می چکد این زسرمای هوس لرزیده رافریاد رس
سجده ئی کزوی زمین لرزیده است بر مرادش مهر و مه گردیده است
کنار بحر کشتی را کمینگاه خطر باشد از ان دایم نفس از دل به لب لرزیده می آید
جان او او را جوی ارزیده بود نه چو من برجان خود لرزیده بود