قرطی

معنی کلمه قرطی در لغت نامه دهخدا

قرطی. [ ق ِ ] ( ص ) غِرتی. دشنامی است پسران و مردان جوان را. لوس. جلف.
قرطی. [ ق ُ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قُرْط. ( انساب سمعانی ). رجوع به قُرْط شود.
قرطی. [ ق ُ ] ( اِخ ) عثمان بن سعبان. از محدثان است. ( انساب سمعانی ).
قرطی.[ ق ُ ] ( اِخ ) محمدبن قاسم بن سعبان. از محدثان است. وی بر مذهب مالک کتاب تألیف کرد. ( انساب سمعانی ).
قرطی. [ ق ُ ] ( اِخ ) نوح بن سعبان. از محدثان است. ( انساب سمعانی ).

معنی کلمه قرطی در فرهنگ فارسی

نوح بن سعبان از محدثان است

جملاتی از کاربرد کلمه قرطی

و عمر بن عبدالعزیز مر محمد بن کعب قرطی را گفت، «صفت عدل مرا بگوی.» گفت، «از مسلمانان هر که از تو کهتر است او را پدر باش و هرکه مهتر است وی را پسر باش و هرکه همچون توست او را برادر باش و عقوبت هرکسی در خور نگاه و قوت وی کن و زنهار تا به خشم یک تازیانه نزنی که آنگاه جای تو دوزخ بود».