معنی کلمه قرطی در لغت نامه دهخدا
قرطی. [ ق ُ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قُرْط. ( انساب سمعانی ). رجوع به قُرْط شود.
قرطی. [ ق ُ ] ( اِخ ) عثمان بن سعبان. از محدثان است. ( انساب سمعانی ).
قرطی.[ ق ُ ] ( اِخ ) محمدبن قاسم بن سعبان. از محدثان است. وی بر مذهب مالک کتاب تألیف کرد. ( انساب سمعانی ).
قرطی. [ ق ُ ] ( اِخ ) نوح بن سعبان. از محدثان است. ( انساب سمعانی ).