قرس

معنی کلمه قرس در لغت نامه دهخدا

قرس. [ ق َ ] ( ع اِ ) سرمای سخت. || ( ص ) سرد. ( منتهی الارب ). بارد. ( اقرب الموارد ). || سردتر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پشک سطبر. || ( مص ) فسردن آب. ( منتهی الارب ). || سخت گردیدن سرما. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) درختی است. ( از اقرب الموارد ).
قرس. [ ق َ رَ ] ( ع ص ) بسته و فسرده از آب و جز آن. ( منتهی الارب ). جامد. || سرمای سخت. || ( مص ) سخت گردیدن سرما. || فسردن آب. ( اقرب الموارد ).
قرس. [ ق ِ ] ( ع اِ ) پشه خرد و ریزه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
قرس. [ ق ِ ] ( اِخ )کوهی است در حجاز در دیار جهینه. ( معجم البلدان ).

معنی کلمه قرس در فرهنگ فارسی

کوهیست در حجاز

جملاتی از کاربرد کلمه قرس

ابروی تو به ازمه نو لیک مه نو شرمنده زنعل قرس قدوه ابرار
ز قرس و درس بگذر راه او گیر پس آنگه رو بخاک راه اومیر
غلطهای حماران درس گویند میان مدرسه خود قرس گویند