فهم کردن

معنی کلمه فهم کردن در لغت نامه دهخدا

فهم کردن. [ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دریافتن. فهمیدن. درک کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
سخن ها را شنیدن میتوانست
ولیکن فهم کردن می ندانست.نظامی.گفتش ای شاه جهان بی زوال
فهم کژ کرد و نمود اورا خیال.مولوی.تا کنی فهم آن معماهاش را
تا کنی ادراک رمز فاش را.مولوی.مگس را تو چون فهم کردی خروش
که ما را به دشواری آمد به گوش ؟سعدی.فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوی.سعدی.تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است
در آستینش یا دست و ساعد گلفام.سعدی.زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک
دیوبگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.حافظ.رجوع به فهم شود.

معنی کلمه فهم کردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) دریافت کردن مطلبی را فهمیدن

جملاتی از کاربرد کلمه فهم کردن

اگر چه وصف آن عمری شنیدی نیاری فهم کردن چون بدیدی
در خور دانش امیرانند و فرزندانشان تو چه خواهی فهم کردن از کتاب ای رنجبر
زهی کمال خدایی که صد هزار عقول ز فهم کردن او مانده‌اند سرگردان
گفت اندر محکمه‌ست این غلغله من نتانم فهم کردن این گله
آنتونی گورملی مجسمه‌ساز بریتانیایی دربارهٔ کتاب و کار گامبریچ گفته است «مهمترین هدیه او به ما قابل فهم کردن روند زنده هنر برای همه ما بوده است. او تجربه قانونمند مطالعه هنر را از یک تاریخ فرهنگی خشک، به نوعی ماجراجویی تبدیل می‌کند. تاریخ هنر گامبریچ این نظریه توفنده را بیان می‌کند که در واقع چیزی به نام هنر وجود ندارد و این تنها هنرمندان هستند که وجود دارند.»
سخن‌ها را شنیدن می‌توانست ولیکن فهم کردن می‌ندانست