فنصور

معنی کلمه فنصور در لغت نامه دهخدا

فنصور. [ ف َ ] ( اِخ ) شهری است بزرگ به هندوستان ، جای بازرگانان ، و از آن کافور بسیار خیزد و بارگه دریاست. و ملک فنصور را سطوها خوانند و او را مملکتی جداست. و اندر ناحیت فنصور ده پادشاست همه از دست سطوها. و هدنجیره از این ناحیت است. ( حدود العالم ).نام این شهر بصورت قیصور نیز آمده است :
به برت ماند کافور که در فنصور است
به دلت ماند پولاد که در ایلاق است.رافعی.

معنی کلمه فنصور در فرهنگ فارسی

همان [ سوماترا ] است که در قدیم از آن کافور صادر میشده . توضیح ان کلمه بصورت [ قیصور ] و [ فیصور ] تصحیف شده.
شهری است بزرگ به هندوستان جای بازرگانان .

جملاتی از کاربرد کلمه فنصور

ز رومت کاروان آورد نوروز ز فنصور آرد اکنون مهرگانت