فنائی. [ ف َ ] ( ص نسبی ) منسوب به فناء. || فانی شونده. ( فرهنگ فارسی معین ) : جسد کثیف فنائی. ( جامعالحکمتین ناصرخسرو ). آن گفت این جهان نه فنائی است. سرمدی است این گفت کاین خطاست ، جهان را از او فناست.ناصرخسرو. فنائی. [ ف َ ]( اِخ ) ( میر... ) از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است ،و شخصی خوش طبع و خوش خلق بوده و این مطلع از اوست : من که از خود غیرتم آید که بینم روی او دیگری را چون توانم دید هم زانوی او؟ ( ازمجالس النفائس امیر علیشیر نوائی ترجمه فارسی ص 308 ). فنائی. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه شهرستان خوی در آذربایجان که دارای 261 تن سکنه است. آب آن از رودقطور و محصول عمده اش غله ، پنبه ، حبوب و هنر دستی مردم جوراب بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
معنی کلمه فنائی در فرهنگ فارسی
( صفت ) - منسوب به فنائ ۲ - فان شونده : جسد کثیف فنائی .
جملاتی از کاربرد کلمه فنائی
تو در چارم بمانی باز مانده در این عین فنائی باز مانده
بخق ایثارشان بود از فنائی نه از خود بینی و عجب و ریائی
فنا خواهی شدن و اندر فنائی فنا را جو که در عین بقائی
سید هادی طباطبایی نیز در کتاب حدیث نواندیشان دینی به شرح دیدگاههای فنائی پرداخته است.
تو دائم بزی تا ز بهر تو گردد سرای فنائی سرای بقائی
کنون بشناس ما را در فنائی تو با ما ما ابا تو در جدائی
تو در بحر فنائی جوهری جوی که جوهر کس کجا دیدست در جوی
فنائی در پاسخ به پرسش سایت فرهنگی صدانت پیرامون نقد خسروپناه، در مطلبی مفصل به نقدهای او پاسخ میدهد.
و این بیانی دقیق و استخراجی لطیفست تا معلوم شود که ایجاد کواکب نحساندر فلک بر مقتضی حکمتست. و چو ترکیب مردم از دو جوهر بود یکی فنائی و دیگر بقائی روا نبود که کواکب همه سعد بودی از بهر آنک فنائی نصیب خویش نیافتی. و نیز روا نبود که هر چهار کواکب نحس بودی از بهر آنک بقائی نصیب خویش نیافتی، همچنانک اگرهر چهار طبیعت چو خاک و آب گران بودی، ترکیب متحرک ازو حاصل نیامدی. و نیز اگر چهار طبیعت سبک بودی چو هوا و آتش، ترکیب موجود نشدی و محکم نیامدی. پس گوییم: از بهر آن از دو نحس و دو سعد آسمانی مر سه کوکب دیگر را از سعد و نحس نصیب آمد، تا از دو حاست سعادت که آن چشم و گوش است، و از دو حاست شقاوت که آن دهان (و) فرجست، مر سه نفس را از ناطقه و شهوانی و غضبی نصیب آید، و هر یکی نصیب خویش بیابد: بقائی فنا یابد، و فنائی بقاء گذرنده یابد.
هر دل که بسوی دلربائی نرود والله که به جز سوی فنائی نرود
همگی سکر و فنائی همه تمکین و بقا همه انوار تجلی همگی ذوق وصال