فلک دست. [ ف َ ل َ دَ ] ( ص مرکب ) آنکه دستش قدرت آسمانی دارد. نویسنده ای که حکمش مثل حکم آسمانی است. مقتدر. فرمانروا : کو فلک دستی که چون کلکش به هم کردی سخن دختران نقش یک یک بر پرن بگریستی.خاقانی.
معنی کلمه فلک دست در فرهنگ فارسی
آنکه دستش قدرت آسمانی دارد نویسنده که حکمش مثل حکم آسمانی است .
جملاتی از کاربرد کلمه فلک دست
گفتی چو فلک دست جفا برنگشایم ایمن نشوم، گر تو توئی هم بگشایی
چو شکّر خورد و تنگش در بر آورد فلک دست از تحیّر برسر آورد
تا فلک دست تو را بوسید همچون بندگان بخت همچون چاکران پیش تو بر پا ایستاد
ز گرد خوان فلک دست حرص کوته دار که سنگریزه منت سرشته بانانش
پایان شب هجر تو خواهم پی حاجات هر گه که بر آرم به فلک دست مناجات
برآستان تو چون پای من قرار گرفت بزیر سقف فلک دست خود ستون کردم
دادم به طبیبی فلک دست نبضم نه به اعتدال می جست
با فلک دست و گریبان شده دعوی داری که چرا نیست مرا همچو تو پرسیم بغل
خاک گفتا که مرا پهنهٔ جولان تو نیست از زمین پای بکش سوی فلک دست بیاز