فقی

معنی کلمه فقی در لغت نامه دهخدا

فقی. [ ف ُ قا ]( ع اِ ) ج ِ فقوة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فقی ٔ. [ ف َ ]( ع ص ) بیماریی است : جمل فقی ٔ؛ شتر نر حقوه زده. || ( اِ ) مغاکچه ای در سنگ یا در زمین درشت که آب در آن گرد آید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

جملاتی از کاربرد کلمه فقی

که فقی بر که رخ ترش کردست باز تا بر که چشم شش کردست
جابر در دانش فقه نیز سرآمد بود و در زمان خود به عنوان مرجع افتا در مدینه بوده‌است بخصوص پس از درگذشت عبدالله بن عمر در سال ۷۳ مرجعی بی رقیب در فقه مدینه بوده‌است. یکی دیگر از ویژگی‌های فقی جابر نگاه تحولی او به فقه بوده‌است به گونه ای که به تقدم و تأخر حکم‌ها و ناسخ و منسوخ بودن آنها توجه داشته‌است. وی در مورد لغو ذکر حی علی خیرالعمل در اذان و منبع بیع ام ولد و نکاح متعه بیان کرده‌است که اینها در عصر خلیفه دوم تغییر کرده‌اند و در عصر پیامبر اسلام و خلیفه اول خلاف آن انجام می‌شده‌است. وی همچنین به عنوان مرجعی در مسائل تاریخی شناخته می‌شد بگونه که حسین بن علی در احتجاجات خود در باب وقایع فراموش شده مخاطبانش را به پرسش از جابر فرامیخواند.