فقم

معنی کلمه فقم در لغت نامه دهخدا

فقم. [ ف َ ق َ ] ( ع مص ) بیشی برآمدن دندان پیشین بالایین کسی چندان که بر زیرین ننشیند یا برعکس آن. || فیریدن. || تکبر نمودن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خرامیدن. ( منتهی الارب ). || کم شدن مال کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || افزون گردیدن مال کسی. ( از منتهی الارب ). || دشوار شدن کار و سترگ گشتن. ( از اقرب الموارد ).
فقم. [ ف َ ] ( ع مص ) سر بینی کسی گرفتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گائیدن زن را. ( منتهی الارب ). || دشوار و سترگ گشتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خوردن چندانکه ناگوار گردد. || پری و پر شدن. ( منتهی الارب ). پر شدن ظرف. ( از اقرب الموارد ).
فقم. [ ف ُ / ف َ ] ( ع اِ ) زنخ یا یکی از دو جانب زنخ. || نوک بینی سگ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فقم. [ ف ُ ق ُ ] ( ع اِ ) دهان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سقف دهان. ( یادداشت مؤلف ).
فقم. [ ف َ ق ِ ] ( ع ص ) مرد زیرک که بر خصم غالب آید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه فقم در فرهنگ فارسی

مرد زیرک که بر خصم غالب آید .

جملاتی از کاربرد کلمه فقم

بسم الله الرحمن الرحیم ایها القاضی بقم قد عزلناک فقم
چه روی راه تردد قضی‌الامر فقم چه کنی نقش تخیل بلغ السیل زباه
فلق لیل‌الفراق‌، وریح وصل تفوح وصاح دیک‌الصباح‌، فقم لاجل‌الصبوح