فسو

معنی کلمه فسو در لغت نامه دهخدا

فسو. [ ف َس ْوْ ] ( ع مص ) تیز دادن بی بانگ و گند کردن. ( منتهی الارب ). اخراج ریح از مخرج بدون آنکه صوت آن شنیده شود. ( اقرب الموارد ).
فسو. [ ف َ س ُوو ] ( ع ص ) بسیار گوز و گند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه فسو در فرهنگ فارسی

بسیار گوز و گند

جملاتی از کاربرد کلمه فسو

سوگند می خورم به دو جادوی بابلی یعنی بدان دو نرگس شوخ فسو نگرت
چو مژگان می زند در هر نگه بر هم دو عالم را ز خوبان در نظر چشم فسو نسازی که من دارم