فزود

معنی کلمه فزود در لغت نامه دهخدا

فزود. [ ف ُ ] ( مص مرخم ، اِمص ) اسم از فزودن. مقابل کاست. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
اگرچه فخر ایران اصفهان است
فزود قدرش از فخر جهان است.فخرالدین اسعد.

معنی کلمه فزود در فرهنگ فارسی

اسم از فزودن . مقابل کاست

جملاتی از کاربرد کلمه فزود

زیان نکرد سلیمان زدلنوازی مور به حسن سلطنت خود فزود خال دگر
عماد دولت از فر تو شاد است فزود از دولت تو شادی جان
چمن را باغبان زینت فزود از بهر تشریفت فدای مقدم نیک تو سازد هر چه هستستش
هین که فزود شور من هم تو بخوان زبور من کرد دل شکور من ترک شکار ای صنم
بحر ارجیش فزود از قدم من آنسانک برج برجیس ز یونس شرف افزود شرف
صد در از لطف گشود ایشان را قرب بر قرب فزود ایشان را
آدمی بر قد یک طشت خمیر بر فزود از آسمان و از اثیر
اگر تلخیی رفت و تندی فزود ز روی زبان بود و از دل نبود
همی غم فزود آن و این را به غم بسی مویه کردند هردو بهم
غفلت من از شتاب زندگی خواهد فزود رفته‌رفته زین صدای آب خوابم می‌برد