فرو خفتن

معنی کلمه فرو خفتن در لغت نامه دهخدا

فروخفتن. [ ف ُ خ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) خفتن. خوابیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || خمیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چو من چفته شدم جاناو چون چوگان فروخفتم
اگر بدرود خواهی کرد زوتر کن که من رفتم.دقیقی.|| هنگفت و غلیظ شدن مانند شیر. || جامد و بسته شدن مانند عسل. ( ناظم الاطباء ). رجوع به خفتن شود.

معنی کلمه فرو خفتن در فرهنگ فارسی

خفتن . خوابیدن

جملاتی از کاربرد کلمه فرو خفتن

همه آسانی در زیر فرو خفتن تست زیر خوابیدن تو هست نه کاری دشوار