یک دهن. [ ی َ / ی ِ دَ هََ ] ( ق مرکب ) به قدر یک دهان. به اندازه یک دهن. دهانی : زان زنخدان یک دهن حلوای سیب گر دهد می دارم از جان بهترش.میرزا صادق دستغیب ( از آنندراج ).تا لب مشکل گشایت یک دهن خندیده است نیشکر بی عقده روید از شکرزار دلم.سالک یزدی ( از آنندراج ).لاف برابری به دهان تو گر زند خندد به غنچه مرغ چمن یک دهن بلند.شفیع اثر ( از آنندراج ).|| هر چیز قلیل. ( آنندراج ).
معنی کلمه یک دهن در فرهنگ فارسی
به قدر یک دهان به اندازه یک دهن
جملاتی از کاربرد کلمه یک دهن
کنون در گوشه ای افتاده مدهوش به حسرت یک دهن خمیازه آغوش
کنون که می نکند جور روزگار رها که من زخوان سخای تو یک دهن بخورم
چو غنچه مشت زری عندلیب اگر می داشت هزار نکته رنگین به یک دهن می گفت
چون زهر برگی به چندین چشم می باید گریست یک دهن چون گل درین بستانسراخندیده گیر
سالها در پردهٔ دل خون خود را خوردهام تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیدهام
امروز چون گل است جهان یک دهن سخن بر هر لبی که گوش نهم گفتگوی توست
سالها در پرده دل خون خود را خوردهام تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیدهام
به یک دهن چه فغان سر کنم، که سینه من تهی ز ناله نگردد به صد دهان فریاد
مگر گیرند در وجه بهای یک دهن خنده بهار است و به رنگ غنچه گردآور زر خود را
سراپایم چو ساغر یک دهن خمیازه می گردد چو می گردد به خاطر یاد آن لبهای می نوشم