معنی کلمه چیستان در لغت نامه دهخدا
اگر این چیستان تو بگشائی
گوی دانش ز موبدان ببری.لبیبی.اِلغاز؛ چیستان گفتن. تداعی ؛ چیستان گفتن. ( منتهی الارب ). مخابئة؛ چیستان گفتن کسی را تادر غلط افتد. ( از منتهی الارب ). مداعاه ؛ با هم چیستان گفتن. ( منتهی الارب ). اینک شواهدی چند بر چیستان :
آن چیست کز آن طبق همی تابد
چون ملحم زیر شعر عتابی
ساقش بصفت چو ساعد حورا
دستش بمثل چو پای مرغابی.رودکی.چیست آن درج زمردرنگ ناپیدا دهان
چون صدف یکتادری ناسفته دارد در میان
حیرتی دارم که چون آن درج بشکافد کسی
افکند آن گوهر ناسفته از کف رایگان.؟آن چیست که خود ریسد و خود بافد جامه
خود خامه همی بافد او باشد عریان.
که لغز عنکبوت است.
چیست آن قصر بی در و روزن
خیره زو پیکر سهیل یمن
..............
نه ستاره در او گرفته وطن.
که لغز سیب است. و عثمان مختاری درچیستان مهد و مرقد و تخت روان قصیده ای به مطلع زیر دارد :
چیست آن چرخی که باشد هر دو کوه آن را مدار
آلت رفتنش هشت و جای آسودنش چار.
عثمان مختاری ( دیوان چ همائی ص 186 ).