پیره زن

معنی کلمه پیره زن در لغت نامه دهخدا

پیره زن. [ رَ/ رِ ] ( اِ مرکب ) پیرزن. مقابل پیره مرد. رجوع به پیرزن شود: پوشیده مشرفان داشت از قبیل غلامان و فراشان و پیره زنان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116 ). از آن پیره زن حلواها و خوردنیها آرزو کردند. ( تاریخ بیهقی ).
چراغ پیره زن گر خوش نسوزد
فتیله برکشد تا برفروزد.نظامی.نبینی برق کآهن را بسوزد
چراغ پیره زن چون برفروزد.نظامی.دام یتیمان نبود دامنت
بارکش پیره زنان گردنت.نظامی.چون پیره زنیست کز گرانی
مرگش طلبی زرش ستانی.نظامی.هر کنیزی که شه خریدی زود
پیره زن در گزاف دیدی سود.نظامی.که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمیرسد به ثمار .سعدی.فرشته ای که وکیلست بر خزاین باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیره زنی.سعدی.

معنی کلمه پیره زن در فرهنگ عمید

زن سال خورده، پیرزن، زن پیر.

معنی کلمه پیره زن در فرهنگ فارسی

( صفت ) زن پیر پیره زال : هر کنیزی که شه خریی زود پیره زن در گزاف دیدی سود... ( هفت پیکر ۱۸۳ )

جملاتی از کاربرد کلمه پیره زن

که بوده است در روزگار کیان یکی پیره زن را یکی ماکیان
در فراق آن جوان پاکباز پیره زن پیوسته در سوز و گ د از
نبینی برق که‌آهن را بسوزد چراغ پیره زن چون برفروزد؟
اینهمه تحفه که گفتی بنثاره ره شاه مثل یوسف مصر و رسن پیره زن است
پس برو آن پیره زن را گو خبر تا بیاید بنگرد روی پسر
عاقبت روزی بسی مرگ اوفتاد پیره زن را کار از برگ اوفتاد
اگر پیره زن بود و گر طفل خرد گه داد خواهی بدو راه برد
یکی از نیکان، سلطان را در خواب دیده گفت: خدا با تو چه کرد؟ گفت: اگر نه دعای آن پیره زن بودی مرا عذابی می کردند که اگر بر همه اهل زمین قسمت می نمودند همگی معذب می شدند.
صبر کرد القصه روزی پادشاه تا برفت آن پیره زن زان جایگاه
روز دیگر ناگه ان یک پیره زن مو کنان و رو خراشان نعره زن