معنی کلمه پیره زن در لغت نامه دهخدا
چراغ پیره زن گر خوش نسوزد
فتیله برکشد تا برفروزد.نظامی.نبینی برق کآهن را بسوزد
چراغ پیره زن چون برفروزد.نظامی.دام یتیمان نبود دامنت
بارکش پیره زنان گردنت.نظامی.چون پیره زنیست کز گرانی
مرگش طلبی زرش ستانی.نظامی.هر کنیزی که شه خریدی زود
پیره زن در گزاف دیدی سود.نظامی.که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمیرسد به ثمار .سعدی.فرشته ای که وکیلست بر خزاین باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیره زنی.سعدی.