جملاتی از کاربرد کلمه چراغ کشته
اگر خاکستر پروانه دارد شعله غیرت چرا خون چراغ کشته از محفل نمی گیرد؟
از زبان آتشینم عالم دل زنده شد صد چراغ کشته را شد افسر زر شمع من
کدام فیض که در محفل محبت نیست چراغ کشته ی این انجمن شهید بود
ز دل پروانه آهم به لب مأیوس می آید مرا بوی چراغ کشته زین فانوس می آید
جنت سپند سوز گلستان روی توست دوزخ چراغ کشته فانوس خوی توست
از غم جانسوز خود تا کی توان دیدن کلیم همدمان را چون چراغ کشته بر بالین خویش
صبح عمرم همچو شبنم در تردد بگذرد سازم از دود چراغ کشته روشن شام خویش
تازه گردد در دل پرشور ما داغ کهن می شود روشن چراغ کشته در فانوس ما
به این گرمی که من در جستجوی او کمر بستم چراغ کشته ام از نقش پا بر می توان کردن
تا مگر صائب چراغ کشته ات روشن شود چند روزی در گریبان خواب را اخگر فکن