کام و ناکام

معنی کلمه کام و ناکام در لغت نامه دهخدا

کام و ناکام. [ م ُ ] ( ق مرکب ) کام ناکام :
بکام و ناکام از بهر زاد راه دراز
زمین بزیر کفت زیر گام بایدکرد.ناصرخسرو.ببین تا چون بود حالت سرانجام
که باید رفت از این جا کام و ناکام.ناصرخسرو.گر بازدهی وام او بخوشی
ورنه بستاند بکام و ناکام.ناصرخسرو.رجوع به کام ناکام شود.

معنی کلمه کام و ناکام در فرهنگ فارسی

کام ناکام

جملاتی از کاربرد کلمه کام و ناکام

به زبان گر نکنم یاد شکرخانه تو کام و ناکام بود لذت آن در کامم
ز درگه بازگشتم کام و ناکام همی خاریدم از خجلت قفا را
ز جان باشد گزیرم کام و ناکام به جان تو که از تو ناگزیرم
جهان کام و ناکام خواهی سپرد به خود کامگی پی چه خواهی فشرد
هرچ فرماید ترا، ای هیچ‌کس کام و ناکام آن توانی کرد و بس
از عقل نگر تا نبرد نام دلت تا غم نخورد به کام و ناکام دلت
گاه مرد مسجدی گه رند دیر هر دو نبود کام و ناکام ای غلام
اگر این‌اند رقیبان تو ما را چو غریبان کام و ناکام بباید شد از این شهر ضروری
به نزدیک شِکر شد کام و ناکام به شِکر باز گفت احوال بادام
اگر خواست ورنه جنیبت جهاند سوی حربگه کام و ناکام راند