یک چندی

معنی کلمه یک چندی در لغت نامه دهخدا

یک چندی. [ ی َ / ی ِ چ َ ] ( ق مرکب ) اندک زمانی. مدت اندک. یک زمانی. ( ناظم الاطباء ). چندی. مدتی. زمانی. چندگاهی. ( یادداشت مؤلف ) :
چون برآشفته گشت یک چندی
دور دار از پلنگ بدخو رنگ.ناصرخسرو.طالوت چون آن بدید پشیمان شد نتوانست که بازستاند پس یک چندی برآمد. ( قصص الانبیاء ص 148 ). او از این سبب بر پسر متغیر شد و یک چندی او را به جوانب می فرستاد به جنگهای سخت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 51 ). یک چندی آن جایگاه ببود [ شتربه ]. ( کلیله و دمنه ).
چو یکچندی برآمد ناتوان شد
گل سرخش به رنگ زعفران شد.نظامی.چون یک چندی بر این برآمد
افغان زد و نازنین برآمد.نظامی.گفتم بروم صبر کنم یک چندی
هم صبربر او که صبر از او نتوان کرد.سعدی.سعدیا دور نیکنامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی.سعدی.

معنی کلمه یک چندی در فرهنگ فارسی

مدتی اندک زمانی .

جملاتی از کاربرد کلمه یک چندی

هر بقا کان عاریت دادند یک چندی ترا چون نباشد باقی ای غافل به جز فانی مدان
جهان از فتنه و آشوب یک چندی برآسودی اگر نه روی شهرآشوب و چشم فتنه‌انگیزت
در زدم یک عمر و زین نه دیر نامد یک جواب حلقه یک چندی فصیحی بر در دیگر زنم
با مرگ منذر سوم پسرش عمرو به پادشاهی رسید. او را فردی خودپسند و درشت‌خوی خوانده‌اند که سرانجام به دست کسی به نام عمرو بن کلثوم کشته شد. پس از او برادرانش قابوس و منذر، هر یک چندی به پادشاهی رسیدند.
اگر حاتم سخی بوده چه سودت بود ای خواجه تو حاتم گرد یک چندی مکن حاتم سنایی را
گذشت آن کین دل زارم شکیبا بود یک چندی پریشانی زلفش آمد و زد راه خرسندی
هرکجا سازی مقام آنجا بود دولت مقیم ایدرست اکنون که یک چندی به شادی ایدری
در سدهٔ سوم هجری این شهر چندی میان یعقوب لیث و طاهریان دست به دست شده و چندی هم پایتخت طاهریان بوده‌است. با برآمدن غزنویان برادر سبکتگین به فرمانروایی پوشنگ رسید. یک چندی هم در سدهٔ ششم هجری پوشنگ زیر فرمان غوریان درآمد.
حالیا، ای عندلیب کهنه سال ساز کن افغان و یک چندی بنال
بعد یک چندی بخود گفتم که تو تا بکی باشی چو سنگی در سبو
هر یک چندی یکی برآید که منم با نعمت و با سیم و زر آید که منم
مسلسل شد حدیث زلف خوبان کاش یک چندی ز سر بیرون کنم از پختگی این خام سودا را