یک نسق

معنی کلمه یک نسق در لغت نامه دهخدا

یک نسق. [ ی َ / ی ِ ن َ س َ ] ( ص مرکب ) یک دست. یک نواخت. ( یادداشت مؤلف ). || بریک روش. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یک نواخت شود.

معنی کلمه یک نسق در فرهنگ فارسی

یک دست یکنواخت

جملاتی از کاربرد کلمه یک نسق

طبع چیست از گل بگل افتادنست همچو خر بر یک نسق استادنست
و چه باشم؟ و از کجا اهل این نعمت شوم؟ پس جبرئیل از پیغام خدای وی را جواب داد: کَذلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ. معنی آنست که: این فرزند ترا هم در حال ضعف و پیری دهد، و از کمال قدرت وی دور نیست که آفرینش خدای این فرزند را همچون آفرینش اللَّه است آن را که خواهد و هر چه خواهد. یعنی که اگر تعجب میکنی درین کار پس تعجب کن در همه اختراعات و ابداعات اللَّه که آن همه بر یک نسق است از روی قدرت.
چون منی را بدین صفت ماندن پیل و خر را به یک نسق راندن
ای دل ز حادثات جهان تنگ دل مباش دایم به یک نسق نبود گردش فلک
از آن غافل که فرض او بحث نیست صفات اولیا بر یک نسق نیست
حسن گل کم شد و مشتاقی بلبل هم کاست عشق من برنوجوحسنت به همان یک نسق است