یک منی. [ ی َ / ی ِ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به یک من. به اندازه یک من. که یک من وزن داشته باشد. به قدر یک من. یک منه. ( یادداشت مؤلف ) : چو نیمی ز تیره شب اندرکشید سپهبد می یک منی برکشید.فردوسی.
معنی کلمه یک منی در فرهنگ فارسی
منسوب به یک من باندازه یک من
جملاتی از کاربرد کلمه یک منی
امتحان را یک منی بر دم به کار بر امید آنکه باشد سازگار
ز قصّاب هم یک منی گوشت یافت ره مسجدی جست و آنجا شتافت
خوردهایم از برای قوت نفس یک منی از کباب و افزون نه
ورنه فراش سرای مکرمت را نصب کن تا دو دانگی در وجوه یک منی روغن کند
نوش کن جام شراب یک منی تا بدان بیخ غم از دل برکنی
بس سنگ یک منی ز سر کوه درفتد آن سنگ کوه گردد، کو، رست از منی
وان رطل گران یک منی ما را چون ماه سه و دو پنج در پنجه
چو نیمی شب تیره اندرکشید سپهبد می یک منی در کشید
درده به یاد حاتم طی جام یک منی تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی