یک شاخ

معنی کلمه یک شاخ در لغت نامه دهخدا

یک شاخ. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) که دارای یک شاخ باشد. که شاخی تنها دارد. || که یک شاخه دارد. که یک شعبه دارد. || بر یک دوش. با یک دوش. ( یادداشت مؤلف ). یک وری : فلان کس قبایش را یک شاخ روی شانه اش انداخته بود. ( از فرهنگ لغات عامیانه ).
- یک شاخ افکندن عبا و لباده و چادر ؛ تنها به یک دوش برداشتن آن را. ( یادداشت مؤلف ). آن است که زن سلیطه از راه شوخی چادر خود را به یک طرف اندازد. ( آنندراج ) :
بسوزیم بر دختر رز سپند
که از شیشه یک شاخ چادر فکند.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).و رجوع به ترکیب یک شاخ کردن شود.
- یک شاخ چادر ؛ چادر یک پهن که از میان دوخته نباشند. ( آنندراج ).
- یک شاخ کردن ؛ بر یک دوش افکندن چادر و عبا و مانند آن. ( یادداشت مؤلف ). یک شاخ افکندن.
|| مصمم و عازم و ستهنده. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به یک شاخ شدن شود.
- یک شاخ شدن ؛ مصمم و عازم و ستهنده شدن در کاری. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه یک شاخ در فرهنگ فارسی

۱- (صفت ) که دارای یک شاخ باشد. ۲- که شاخهداشتهباشد. ۳- (صفت )یک وری : فلانکس قبایش رایکشاخ روی شانهاش انداختهبود وغزل کوچهباغی میخواند.

جملاتی از کاربرد کلمه یک شاخ

پژوهشگرانی دیگر معتقدند که خر سه‌پا، در اصل خدایی بیگانه یا پیش زرتشتی است که با اعتقادات ایرانیان تلفیق یافته است. خاستگاه این حیوان اسطوره‌ای هرچه هست، تنها حیوان مقدسی است که سه پا، شش چشم، نه دهان، دو گوش و یک شاخ دارد. خر سه پا، به اندازهٔ کوهی است و گسترهٔ هر پای او، در حد گستره ایست که هزار گوسفند را در خود جای دهد، وظیفه خر سه پا، نابود کردن بیماری‌ها و بلاهاست.
بر روی تترادراخم‌های وی، بلاش چهارم با یک تاج گنبدی شکل با یک شاخ در پهلو به تصویر کشیده شده‌است. او همچنین یک فلپ گردن بسته‌است که هر دو گوشش را می‌پوشاند. بلاش چهارم در جلوی درهمهای خود، تاج بدون شاخ بر سر دارد. بلاش چهارم اولین پادشاه اشکانی بود که فقط با یک تاج بر روی سکه‌های خود ظاهر می‌شد. روی برخی از پشت سکه‌های برنزی بلاش چهارم، عقابی نقش بسته‌است که با خورنه، یعنی شکوه پادشاهی، مرتبط است. بر روی سکه‌های حاکم محلی ادسا/اسروئن وائیل، چهره بلاش چهارم منقوش است.
هنگامی که یک تاثیرگذار (یا به زبان رایج یک شاخ فضای مجازی) محتوایی را تولید می‌کند، خود را به عنوان یک خریدار بالقوه یا شخص ثالث نشان می‌دهد و محصول را گواهی می‌کند. اشخاص ثالث حتی در زنجیره تأمین هم حضور دارند دارند (خرده فروشان، تولیدکنندگان و غیره) یا می‌توانند به اصطلاح، تاثیرگذاران ارزش افزوده باشند (مانند روزنامه‌نگاران، فرهنگیان، تحلیل‌گران، مشاوران حرفه‌ای و غیره)
بر روی سکه‌های نقره‌، خسروی یکم با موهای دسته‌بندی‌شده، بر رو و دو طرف سر، به تصویر کشیده شده است. اما روی سکه های برنزی او با یک تاج قلاب دار و یک شاخ در کنارش به تصویر کشیده شده است. سکه‌های خسرو یکم شباهت زیادی به سکه‌های همنام او، خسرو، فرمانروای الیمائیس دارد، که منجر شده است که محققان احتمال دهند هر دو یک شخص بوده‌اند. احتمال دیگر این است که خسرو، فرمانروای الیمائیس، در ضرب سکه از خسرو یکم اشکانی کپی کرده باشد.
بوالعجب آب و هوایی دارد این بستان‌سرا بر سر یک شاخ هر مرغی نوایی می‌زند
خر سه‌پا در میان اقیانوس بی‌کران به پا ایستاده است. وی سه پا، شش چشم، نُه دهان، دو گوش، و یک شاخ دارد و بدنش سفید است. خر سه‌پا از معنویات تغذیه می‌کند و دوستدار راستی و فرزانگی است. دو چشم او در جایگاه معمولی چشمها، دو چشم در بالای سر، و دو چشم در آبگاه او قرار دارد. خر سه‌پا با این شش چشم تیزبین خویش، بر دشمنان پیروز می‌شود و آنها را نابود می‌سازد.
گرفتم کمربند دیو سپید زدم بر زمین همچو یک شاخ بید
گشتیم بباغ دهر چون باد یک شاخ بر آب خرمی نیست
آل و اصحاب تو را گرد تو رضوان دید و گفت ای حیات جاودان یک شاخ این مقدار گل
رسیدی همچو شاخ گل کدامین باد آوردت که هرگز می‌نپرسیدی به یک شاخ گلی ما را
از درخت ذات تو یک شاخ تر تا نپیوندد باصل کار در
برگ یک شاخ ازو چو حله حور دیده رفته را درآرد نور
او را بلندا[=قد]، به اندازهٔ کوه خونوند است و آن سه پای هریک چون نهاده شود، آن چند زمین را فراگیرد که هزار میش، به همنشینی گرد فرونشینند. خوردگ پای به اندازه ایست که هزار مرد با اسب و هزار گردونه بدو درگذرد؛ و آن دو گوش سرزمین مازندران را بگرداند. آن یک شاخ زرین، همانند سوورا است و از آن یک هزار شاخ دیگر رسته است، که بزرگ و کوچک، به بلندی شتری و به بلندی اسبی و به بالای گاوی و قامت خری باشد. بدان شاخ، همهٔ آن بدترین خطرهای کوشنده برطرف سازد و نابود کند.
زمین یک دسته گل شد، هوا یک شاخ سنبل شد میان بربند عشرت را که هنگام کنار آمد
صورت فلکی تکشاخ در مدارک آشوری‌ها، حیوانی است با یک شاخ که سر و دست آن شبیه به اسب، ران مانند کره اسب و با دمی شبیه به شیر می‌باشد.
که یک شاخ آن دیو در هم شکست یکی آه از جان شومش بجست
ما درخت افکن نه‌ایم آنها گروهی دیگرند با وجود صد تبر، یک شاخ بی بر نشکنیم