یک باری. [ ی َ / ی ِ ] ( حامص مرکب ) ناپاکی. درپهلوی آن ناپاکی است که از حمل نعشی حامل را زاید چون نعش را به تنهایی برد، چه در دین زرتشت برای حمل جنازه اقلاً دو تن باید. ( یادداشت مؤلف ) : چونکه در جنت شراب حلم خورد شد ز یک باری شیطان روی زرد.مولوی.|| ( ق مرکب ) یک باره. همه : و بر سری مردم را مصادره کردندی تا یک باری مستأصل شدند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 133 ).
معنی کلمه یک باری در فرهنگ فارسی
ناپاکی در پهلوی آن ناپاکی است که از حمل نعشی حامل را زاید چون نعش را به تنهایی برد چه در دین زرتشت برای حمل جنازه اقلا دو تن باید یکباره
جملاتی از کاربرد کلمه یک باری
دهانش گر نهان گوید که:من با او چه کردم؟ گو بزیر لب: بیازردیش یک باری که خود داند
جانا بگذر به کوی ما یک باری برگیر قدم به سوی ما یک باری
شیخ نسّاج بخاری مردی بزرگ بود و صاحبدل، دانشمندان و بزرگان نزد او آمدندی به زیارت، بر دو زانو نشستندی، شیخ امّی بود، میخواستند که از زبان او تفسیر قرآن و احادیث شنوند، میگفت: «تازی نمیدانم شما ترجمه آیت را یا حدیث را بگویید تا من معنی آن را بگویم» میگفتند او تفسیر و تحقیق آن را آغاز میکرد و میگفت که مصطفی صلّی اللهّ علیه و سلمّ در فلان مقام بود که این آیت را گفت و احوال آن مقام چنین است. و مرتبهی آن مقام را و راههای آن را و عروج آن را به تفصیل بیان میکرد. روزی علوی معرّف قاضی را به خدمت او مدح میکرد و میگفت که «چنین قاضی در عالم نباشد رشوت نمیستانَد، بی میل و بی محابا خالص مخلص جهت حق میان خلق عدل میکند » گفت «اینک میگویی که او رشوت نمیستاند این یک باری دروغ است. تو مرد علویی از نسل مصطفی «صلّی الله علیه و سلّم» او را مدح میکنی و ثنا میگویی این رشوت نیست؟ و ازین بهتر چه رشوت خواهد بودن؟ که در مقابلهی او، او را شرح میگویی»
دهانم خشک و لب تلخ از فراق تست، یک باری لب خشک مرا ترساز و بوسی در دهان افگن
بمن خنجر کشی الا توترسی که یک باری شکارت لاغر آید
من بکردم آنچه کردی او سخن گوش حکمت دار یک باری بمن
بسا خون جگر، جانا، که بر خوان غمت خوردم به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی