یوسفستان. [ س ُ ف ِ ]( اِ مرکب ) جایی که در آن یوسف ها ( زیبارویان ) باشند.مولوی این ترکیب را در بیت زیر آورده است و از آن محلی پر از یوسف یعنی پر از زیبارویی و جمال و به عبارت بهتر سرزمینی حسن خیز اراده کرده است : یوسفی جستم لطیف و سیمتن یوسفستانی بدیدم از تو من.
جملاتی از کاربرد کلمه یوسفستان
تا پری به عرض آمد موج شیشه عریان شد پیرهن ز بس بالید دهر یوسفستان شد
ز پیراهن هزاران یوسفستان برآرد غنچه از گلهای خندان
سیه دل شکوه از وضع جهان دارد، نمی داند که عالم یوسفستان می شود چون دل جلا گیرد
جمال بینشان در پردهٔ دل چشمکی دارد که در اندیشهٔ ما خاکگرد و یوسفستان شو
زمین ز تربیت ابر یوسفستان شد ز سر گرفت جوانی جهان زلیخاوار
از دل تارست در چشم تو دنیا بی صفا یوسفستان است عالم دل مصفا کرده را
این چه لطف است که برخود چونظر اندازد یوسفستان شود ازپرتو عارض بدنش
ما ز گل پیراهنان صائب به بویی قانعیم از نسیمی یوسفستان می شود زندان ما
جهان از تنگ خلقی بر تو زندانی است پروحشت وگرنه یوسفستان است اگر خلق حسن داری