گردیدنی

معنی کلمه گردیدنی در لغت نامه دهخدا

گردیدنی. [ گ َ دی دَ ] ( ص لیاقت ) ( از: گردیدن + ی ، پسوند لیاقت ) لایق گردیدن. مناسب گشتن. و رجوع به معانی گردیدن شود.

جملاتی از کاربرد کلمه گردیدنی

تا قیامت بر‌نمی‌آیم ز شرم ناکسی داشتم گرد سرش گردیدنی گرداب شد
وصال شسته رویان می کند بیدار دلها را به گرد باغ چون آب روان گردیدنی دارد
توکل گرچه در کار است اما از پی روزی به سر مانند سنگ آسیا گردیدنی دارد
خدا را ای بتان گرد دلش گردیدنی دارد دریغا آبروی دیر گر غالب مسلمان شد
هرزه‌گویی چند؟ لختی‌ گرد خود گردیدنی شاخسار موج هم می‌بندد ازگرداب گل
مقیم آستانش‌ گرد خود گردیدنی دارد شدم‌ گرداب تا در خدمت دریا کمر بستم
همچو قمری رخصت بر گرد سر گردیدنی هر چه باداباد، ازان سرو چمن خواهم گرفت
گرد دل گردیدنی سیر کمال این است و بس بر دو عالم خط‌ کشید این صفحه ‌گر جدول ‌کنید
کاش چون پروانه من هم بال و پر می‌داشتم جرأت گردیدنی بر گرد سر می‌داشتم
نگشتی بوی گلشن دود گلخن می توانی شد به هر رنگی که باشد در جهان گردیدنی دارد