گردونی

معنی کلمه گردونی در لغت نامه دهخدا

گردونی. [ گ َ ] ( اِخ )ده کوچکی است از دهستان سیاهو بخش مرکزی شهرستان بندرعباس ، واقع در 70000گزی شمال خاوری بندرعباس ، سر راه مالرو سیاهو به قلعه قاضی. هوای آن گرمسیر و دارای 30 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

جملاتی از کاربرد کلمه گردونی

یا گردونی ست بار گه سان یا بارگهی فلک نشان است
تو خورشید ولیکن بی زوالی تو گردونی ولیکن بی مداری
شگفتا نانبائی را که هست اندر ضمیر تو ز استادان گردونی و مزدوران ارکانی
اگر به حلم زمین به قدر گردونی وگر به عرض مصونی به مال مبتذلی
سرو دیدستی که بارش ماه گردونی بود ماه دیدستی که قدش سرو بستانی بود
تو آتش طبع گردونی همی در زیر ران داری که اندر دست او ابرست و اندر پای او صرصر
لوای او بدل زخمهای گردونی حدیث او حسد نکته های یونانی
گر نمی‌بینی تو جو را در کمین گردش دولاب گردونی ببین
اگر گردون بود مرکب به طلعت ماه‌ گردونی وگر بستان بود مجلس به قامت سرو بستانی
قرین دوستانت باد دولت‌های گردونی نصیب دشمنانت باد محنت های گیهانی