کامد

معنی کلمه کامد در لغت نامه دهخدا

کامد. [ م ِ ] ( ع ص ) دردمند دل و اندوهگین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بیمار دل شده بسبب اندوه سخت. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به کَمَد و کُمدَة شود. سخت اندوهگین. ترشروی و مهموم. ( یادداشت مؤلف ). دل افکار.

معنی کلمه کامد در فرهنگ فارسی

دردمند دل و اندوهگین

جملاتی از کاربرد کلمه کامد

چو بهرام را دید خسرو ز راه به ایرانیان گفت کامد سپاه
مر آن نامه کامد ز هیتال شاه فرامرز بنمود با نیک خواه
بدو گفت کامد ز دشمن سپاه جهان شد سراسر ز لشکر سیاه
از مادر خود خبر نبودش کامد اجل از جهان ربودش
قدش کامد نهال آرزویم ز رحمت کم شود مایل به سویم
وگرنه زین سپس زحمت نیارد بهم آن راه کامد باز گردد
دو شاه دو کشور نشسته به راز بگفتند کامد فرستاده باز
این همایون خانه کامد خانه چشم جهان روشنایی باد ازو چشم جهان را جاودان
گوش کامد پی قرآن شنوی تا به فرموده یزدان گروی
ای عقل برچین این دکان از چار سوی عافیت کامد به بد مستی برون رطل پیایی خورده‌ای