پیره سر

معنی کلمه پیره سر در لغت نامه دهخدا

پیره سر. [ رَ / رِ س َ ] ( ص مرکب ) پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون. سالخورده :
یکی پیره سر بود هیشوی نام
جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام.فردوسی.پدر پیره سر شد تو برنادلی
ز دیدار پیران چرا بگسلی.فردوسی.پدر پیره سر بود و برنا دلیر
ببسته میان را بکردار شیر.فردوسی.چو کاوس شد بی دل و پیره سر
بیفتاد ازو نام و فر و هنر.فردوسی.چرا بایدم زنده با پیره سر
بخاک اندرافکنده چندین پسر.فردوسی. || سالخوردگی. پیری :
جهاندیده گودرز با پیره سر
نه پور و نبیره نه بوم و نه بر.فردوسی.همان شاه لهراسپ با پیره سر
همه بلخ ازو گشت زیر و زبر.فردوسی.چنین گفت گودرز با پیره سر
که تا من بمردی ببستم کمر.فردوسی.ابا پیره سر تن برین رزمگاه
بکشتن دهم پیش ایران سپاه.فردوسی.

معنی کلمه پیره سر در فرهنگ عمید

۱. پیر، سال خورده.
۲. سپیدموی: پدر پیره سر بود و برنا دلیر / ببسته میان را به کردار شیر (فردوسی۲: ۷۲۶ ).

معنی کلمه پیره سر در فرهنگ فارسی

( صفت )صاحب موی سفیددارای موی کافوری سالخورده : یکی پیر سر بود هیشوی نام جوانمرد و بیدار و بافر و کام . ( شا. بخ ۱۴۵۲ : ۶ )

جملاتی از کاربرد کلمه پیره سر

چو کاوس شد بی دل و پیره سر بیفتاد از او نام و فرو هنر
چه حفش است کآوردی ای پیره سر مرد چو شاخ گل نو مه مهرگانی
امروزه خورگام به عنوان بخشی مستقل شناخته شده که مرکز آن شهر بره سر است. این شهر در گذشته با نام‌های پیره سر و براسر هم نامیده شده‌است.