معنی کلمه پلشت در لغت نامه دهخدا
زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردار
نگرنگردی از گرد او که گرم آئی. شهید.بادل پاک مرا جامه ناپاک رواست
بد مر آنرا که دل و جامه پلید است و پلشت.کسائی ( از لغتنامه اسدی ).با دو کژدم نکرد زشتی هیچ
با دل من چرا شد ایدون زشت
زشت خوی پلید کرد مرا
هر کرا خو پلید هست پلشت.کسائی.و آن نیز گربه ای است پلشت و پیاستو.فخری ( از فرهنگ ضیاء ).|| این لفظ در فرهنگستان معادل عفونی پذیرفته شده است و پلشت بر را بمعنی ضدعفونی گرفته اند و پلشت بری را بمعنی ضدعفونی کردن. ( واژه های فرهنگستان تا پایان سال 1319 هَ. ش. ). و این وضع نماینده کمال بی اطلاعی از لغت و دوری تمام از ذوق ادبی و لغوی است.