معنی کلمه پراکنده گوی در لغت نامه دهخدا پراکنده گوی. [ پ َ ک َ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) پراکنده گو : پراکنده دل گشت از آن عیبجوی برآشفت و گفت ای پراکنده گوی.سعدی.بهایم خموشند و گویا بشرپراکنده گوی از بهایم بتر.سعدی.
جملاتی از کاربرد کلمه پراکنده گوی سرم ز حرف پراکنده گوی در شور است صدای مغز پریشانم از دماغ شنو ای عقل تو ز شوق پراکنده گوی شو ای عشق نکته های پریشانم آرزوست