جملاتی از کاربرد کلمه پرانده
تو دل را ز دردش پرانده مدار که امشب ز جانش برآرم دمار
تا قامت بلند تو در جلوه آمده است از رعشه سرو فاختگان را پرانده است
بگفت و دل از جان او برگرفت پرانده همی ماند ازو در شگفت
دل تو شاد و رخت تازه باد ، کز بر چرخ دل عدوی تو پرانده و رخش دژمست
آشفته دل ه مرغ شکاریست شد شکار بازش مجو که باز شکاری پرانده ای