پر اشک
جملاتی از کاربرد کلمه پر اشک
چشم من تا نمی فتد پر اشک دیده پر ناردان نمی افتد
شیشهٔ پر اشک دارم نیز من ژندهٔ برچیدهام بهر کفن
از غم روزگار هجرانت دیده پر اشک و رخ چو زر باشد
چون قلم در دست تو پیش از حسام آمد بهقدر از حسد پر اشک شد روی حُسام اندر نیام
چرخ از انجم در عزایش دامن پر اشک شد تا به دامان جزا گر ابر خون گرید رواست
مژه پر اشک و جان پر آب حیرت صنم حیران ز رام غرق غیرت
عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است
غاشیه تو چون کشم چشم پر اشک کرده پا پای من آبله همه بارگی تو تیزرو
کنج عزلت، خوشترم از شهر بند شهرتست دامن پر اشک گلگونم، به از صد لاله زار
الا ای ابر پر اشک نگونسار همه عالم بدرد من فرو بار