معنی کلمه پدید کردن در لغت نامه دهخدا
بگردان جنگ آور آواز کرد[ رستم ]
که پیش آمد این روزگار نبرد
هنرها کنون کرد باید پدید
بدین دشت کینه بباید کشید.فردوسی.چو آن نامه نزدیک بابک رسید
نکرد این سخن هیچ بر کس پدید.فردوسی.ز مازندران هرچه دید و شنید
همه کرد بر شاه ایران پدید.فردوسی.برخسار شد چون گل شنبلید
نکرد آن سخن بر دلیران پدید.فردوسی.ز مازندران هر چه دید و شنید
همه کرد بر شاه ایران پدید.فردوسی.و این دو سالار بودند هر یکی با بیست هزار سوار که عصیان پدید کرده بودند. ( تاریخ سیستان ). امیر... گفت این حدیث بر ایشان پدید نباید کرد که غمناک شوند. ( تاریخ بیهقی ). بونصر طیفور و جز وی با تو فرستاده آید... و تنی چند از گردنکشان غلامان سرائی که از ایشان خیانتها رفته است و بر ایشان پدید کرده آزاد خواهند کرد. ( تاریخ بیهقی ).
کسی را جهانبان زبن نافرید
که از پیش روزی نکردش پدید.اسدی.سخن پدید کند کز من و تو مردم کیست
که بی سخن من و تو هر دو نقش دیواریم.ناصرخسرو.و عرض کن که تو هر پیغمبری را که ادای رسالت کرد مزد او را در دنیا پدید کردی. ( قصص الانبیاء ). فرمود تا جامه ها بافتند و رنگهای گوناگون پدید کردند. ( قصص الانبیاء ). و بفرمود تا تخته ها بنهادند و تکیه گاه هر یک پدید کرد. ( قصص الانبیاء ). بعد از چند سال که نخندیده بود یوسف را خنده آمد ولیکن با ایشان پدید نکرد. ( قصص الانبیاء ). مردی فراز رسید و خبر وفات ابوبکر... و خلافت عمر و عزل خالد آورد اما بر سپاه پدید نکرد. و رسول را هم پهلوی خود بداشت و گفت نگر تا هیچکس را این سخن نگوئی. ( مجمل التواریخ والقصص ).
- پدید کردن نشان ؛ وصف. توصیف.
- پدید نکردن بر کسی ؛ به روی او نیاوردن :