پای انداز. [ اَ ] ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) قماشی که برای احترام بزیر پای بزرگان اندازند. هدیه ای که عروس را گاه درآمدن بخانه دامادپیش کشند از اسب و جامه و چیزهای دیگر : بپای انداز حمدت کارجمند است زبان تا دل پرند اندر پرند است.نوعی خبوشانی.نیست معلوم صراطت بجز از پای انداز چون قیامت که بود برهنگی بر تن زار.نظام قاری.سرم جز رخت پای انداز و جیب خلعت تشریف دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد.نظام قاری ( دیوان البسه ).رجوع به پاانداز شود.
جملاتی از کاربرد کلمه پای انداز
برای سر و پای انداز او جهان سر نهاد و جهانبان کلاه
پای کوبان گشت گلشن کن که بهر مقدمت سبزه هر جای از حریر سبز پای انداز کرد
یاد ایامی که ما هم دستگاهی داشتیم بهر پای انداز جانان، اشک و آهی داشتیم
رشته ئی لؤلؤ ز بحر طبع موج افکن بر آر تحفه ئی از بهر پای انداز آن حضرت ببر
گریه مستانهام در خانقه آورد زور زاهدان کردند پای انداز خم سجادهها
اشعیای پیامبر چنین مینویسد: "بنابراین خداوند میفرماید: آسمان عرش من و زمین پای انداز من است، چه خانهای برای من بنا خواهید کرد یا چه جایی برای آسایش من خواهد بود؟ تمام اینها را دست من ساختهاست و تمام اینها از آن من است"
بساط اطلس گردون تراست پای انداز چو کفش تن ز مذلت به آستان چه دهی؟
نیست معلوم صراطت بجز از پای انداز چون قیامت که بود برهنگی برتن زار