نکوکار

معنی کلمه نکوکار در لغت نامه دهخدا

نکوکار. [ ن ِ ] ( ص مرکب ) نیکوکار. نکوکردار. خیّر. که خیر و نیکی به مردم رساند. محسن. که کار خوب کند. مقابل بدکار و بدکردار :
مر او را نکوکار زآن خواندند
که هرکس تن آسان از او ماندند.فردوسی.به جای نکوکار نیکی کنم
دل مرد درویش را نشکنم.فردوسی.مردی است سخاپیشه و مردی است عطابخش
با خلق نکوکار به کردار و به گفتار.فرخی.از عباد ملک العرش نکوکارترین
خوش خوئی خوش سخنی خوش نفسی خوش حسبی.منوچهری.نکوکار با چهره زشت و تار
فراوان به از نیکوی زشت کار.اسدی.نکوکار و بادانش و داددوست
یکی رسم ننهد که آن نانکوست.اسدی.تو نکوکار باش تا برهی
با قضا و قدر چرا ستهی.سنائی.از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد
افکنده سر چو خائن بدکار می روم.خاقانی.فلک را شیوه بدبختی است در کار نکوکاران
چو بختی بار بدبختی کش از مستی و حیرانی.خاقانی.چون شوم سوخته از خامی گفتار بدان
به نکوکارپناه آرم و او هست پناه.خاقانی.نکوکار مردم نباشد بدش
نورزد کسی بد که نیک آیدش.سعدی.قدیم نکوکار نیکی پسند
به کلک قضا در رحم نقش بند.سعدی.طریقت همین است کاهل یقین
نکوکار بودند و تقصیربین.سعدی.در زمان صحابه و یاران
آن بزرگان و آن نکوکاران.اوحدی. || عفیف.باعفت. مقابل بدکار به معنی بی عفاف و ناپاکدامن :
کس را به مثل سوی شما راه ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار.منوچهری.گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی
از نکوکاران وز شرمگنان باشی.منوچهری.

معنی کلمه نکوکار در فرهنگ عمید

= نیکوکار

جملاتی از کاربرد کلمه نکوکار

هر احسان کاید از شاه نکوکار به صد چندان بود یوسف سزاوار
بد به جز جلف و بی‌خرد نکند که نکوکار هیچ بد نکند
این همه طیبت محضست‌که در دولت شاه گر همه کافر حربیست نکوکار افتد
از پیش این رئیس نکوکار پاک زاد افکنده سر، چو خائن بدکار می‌روم
تو نکوکار باش تا برهی با قضا و قدر چرا ستهی
ای دل چو شه ستوده آثار نماند وآن ماند کزو عدل نکوکار نماند
مر او را نکوکار زان خواندند که هرکس تن‌آسان ازو ماندند
ز شرش نکوکار ایمن بود ز خیرش بد اندیش ساکن بود
پیمبر گفت ای مرد نکوکار چرا می‌گرئی آخر این چنین زار
کای نکوکار ازاین تبه کردار از همه بیش دیده ام آزار