معنی کلمه ناوک انداز در لغت نامه دهخدا
نژادش ز افغان سپاهش هزار
همه ناوک انداز و ژوبین گذار.فردوسی.به صندوق پیلان نهادند روی
کجا ناوک انداز بود اندر اوی.فردوسی.ابر میسره چل هزار دگر
همه ناوک انداز پرخاشخر.فردوسی.ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان
پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان باز.فرخی.به برگستوان پیل پوشیده تن
پر از ناوک انداز و آتش فکن.اسدی.ز دست ناوک اندازان چشمت
همیشه ناوکی بر جان می آید.خاقانی.گر اوناوک اندازد از زور دست
مرا غمزه ناوک انداز هست.نظامی.ناوک انداز آسمان چو بدید
طاق ابروی تو کمان بشکست.عطار.توان دیدن ز خال گوشه چشمت سویدا را
نگاه ناوک انداز تو از بس دلنشین باشد.میرزا فطرت ( آنندراج ).توقد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز.وحشی.- ناوک انداز ادب ؛ معلم مدرسه. ( ناظم الاطباء ).