پای بر جا

معنی کلمه پای بر جا در لغت نامه دهخدا

پای برجا. [ ب َ ] ( ص مرکب ) استوار. ثابت. پایدار. پای برجای.

معنی کلمه پای بر جا در فرهنگ فارسی

( صفت ) پا برجا استوار ثابت قایم . یا پای بر جای بودن . کار بسامان بودن . یا پای بر جای کردن. استوار کردن تثبیت. یا پای بر جای نگهداشتن.از حد خود نگذشتن.

جملاتی از کاربرد کلمه پای بر جا

ای لعل و عقیق و در و دریا و درست فارغ از جای و پای بر جا و درست
تو راست، بر سر من جای تا سرم بر جاست دریغ عمر عزیزم، که پای بر جا نیست
نی که پایم پای بر جا تر ز درد آمد که درد هر زمان می‌جنبد و پایم نمی‌جنبد ز جا
سر فرو ناوری بوعده او می نبینی که پای بر جا نیست
سرافرازا تو آن شاهی که کوه پای بر جا را بجنب حلم تو باشد بسان کاه بی سنگی
قطب چون پیر به تمکین و اختر و انجم سماع چون مریدان گرد پیر پای بر جا افکنند
هر تنی‌کاو در خلافت پای بر جا چون ستون همچو میخ خرگهش اندرگلو بادا طناب
کس چون من اگر چه پای بر جا نبود از آتش فرق، پای من رفت ز جای
ام۲ برونینگ باتوجه به دقت بالایی که دارد در نقش سلاح تک‌تیرانداز هم استفاده شده‌است. کارلوس هتکاک تفنگدار دریایی آمریکا سال ۱۹۶۷ در جنگ ویتنام موفق شد از مسافت ۲۲۸۶ متری سرباز دشمن را از پای درآورد که این رکورد تا سال ۲۰۰۲ پای بر جا مانده بود.
خواهد کمان هدف را پیوسته پای بر جا زان درنیارد از پا چرخ کبود ما را
برین در پای بر جا باش اگر دستت دهد خواجو که من کلی فتح خویش در این باب می بینم