هم طبع. [ هََ طَ ] ( ص مرکب ) دارای طبیعت یکسان. دو یا چند کس ( دو یا چند چیز ) که سرشت همانند دارند : هرکه خواهد که هم طبع گروهی گردد صحبت با آن گروه باید داشت. ( قابوسنامه ). اگر عاشق شودشیر دژآگاه به عشق اندر شود هم طبع روباه.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ص 228 ).همدم هاروت و هم طبعزن بربطزنم افعی ضحاکم و ریم آهن آهنگرم.خاقانی. || دو گوینده یا سراینده که ذوق همانند دارند : بلبل هم طبع فرزدق شده ست سوسن چون دیبه ازرق شده ست.منوچهری.
معنی کلمه هم طبع در فرهنگ عمید
هم سرشت، هم خوی.
جملاتی از کاربرد کلمه هم طبع
اما تکلف اندردوختن بدان سبب روا دارند که جاه ایشان اندر میان خلق بزرگ گشت. هر کسی خود را مانندهٔ ایشان گردانیدهاند و مرقعهای اندر پوشیده و افعال ناخوب از ایشان پیدا آمده و مر ایشان را از صحبت اضداد رنج بود؛ زینتی ساختند که جز از ایشان آن را کسی ندانست دوخت و مر آن را علامت شناخت یکدیگر گردانیدند و شعاری ساختند؛ تا حدی که درویشی به نزدیک بعضی از مشایخ اندر آمد و رقعهای را که اندر جامه دوخته بود خط به پهنا آورده بود آن شیخ او را مهجور کرد و معنی این ان بود که اصل صفا رقت طبع و لطف مزاج است و البته کژی اندر طبع نیکو نباشد؛ و چنانکه شعر ناراست اندر طبع خوش نیاید فعل ناراست هم طبع نپذیرد.
بوی گل در بوستان هم طبع اخلاق تو شد ابر دامن کش نثار او را از آن آرد درر
خانه در کوی مغان کردم خراب عاقبت هم طبع گشتم با شراب
هم چرخ را خدرشده ترکیب هفت عضو هم طبع را مزاج تبه گشته هر چهار
آیا چه جوهریست که هنگام کارزار هم طبع نار گیرد و هم رنگ ناردان
گه بهار از بخشش تو گشته هنگام خزان گه خزان از مجلس تو گشته هم طبع بهار