ندری

معنی کلمه ندری در لغت نامه دهخدا

ندری. [ ن َ دَ را ] ( ع ص ) نادر قلیل. ( اقرب الموارد ). نادر قلیل الوجود. ( از المنجد ). || ( ق ) نادراً. ( المنجد ). احیاناً. اتفاقاً: لقیته الندری و ندری و فی ندری و فی الندری ؛ أی بین الایام ، أی احیاناً لا دائماً. ( اقرب الموارد ). || نقدته مائةً ندری ؛ اخرجتهاله من ماله. ( اقرب الموارد ). نَقَدَه ُ مائةً نَدَری ̍؛ برآورد صد تا از مال خود جهت وی. ( منتهی الارب ).
ندری.[ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار، در 18هزارگزی جنوب غربی بیجار، و دوهزارگزی شمال حسین آباد گرگان ، در ناحیه تپه ماهور سردسیری واقعاست و 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی ، محصولش غلات و میوه و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

معنی کلمه ندری در فرهنگ فارسی

دهی از دهستان خسرو آباد شهرستان بیجار در ۱۸ هزار گزی جنوب غربی بیجار و ۲ هزار گزی شمال حسین آباد گرگان در ناحیه تپه ماهوری سردسیری واقع است .

معنی کلمه ندری در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّا نَدْرِی: نمیدانیم
معنی لَا نَدْرِی: نمی دانیم
ریشه کلمه:
دری (۲۹ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه ندری

تا ندری مر دهانش را نیاید در سخن تا نبری مر زبانش را نیاید در بیان
هر هوس پرده ایست اندر تو تا ندری کجا کنی سر تو
چو بالا رسی، ز لا تا تو ندری نامهٔ «الیک» و «الی»
کوش تا جامهٔ فرصت ندری درزی دهر، نه آگه ز رفوست
نم به جبین محو کن تا ندری جیب شرم گر عرق آیینه شد ننگ ادب‌ کسوتی ست
بارها گفتم از دامن شه دست مدار که‌گریبان ز تحسّر ندری تا دامان
روی بدرگاه تو آورده ام تا زعنایت ندری پرده ام
گفت آیم اگر تو جامه بر خود ندری چون رنگ آری به خنده بیرون نبری
تا گریبان هستیت ندری پی بدان ملک جاودان نبری