معنی کلمه کار فرمودن در لغت نامه دهخدا
نخست آهنگری با تیغ بنمای
پس آنگه صیقلی را کار فرمای.نظامی.تو گر پرنیانی نیابی مجوش
کرم کار فرما و حشوش بپوش.سعدی ( بوستان ). || دستور کار دادن. ارجاع شغل :
غلامیست در خیلم ای نیکبخت
که فرمایمش وقتها کارسخت.سعدی ( بوستان ).هر که ناآزموده را کار بزرگ فرماید ندامت برد. ( گلستان ). خواجه فقاعی را گفتند که ایشان را کار فرمای تا آخر روز. ( انیس الطالبین ص 220 ).
- کار فرمودن کسی یا کسانی را ؛ به بیگاری و سخره گرفتن : و چهل مرد را گرفت از خوارج و بند برنهاد و به بست فرستاد که کارشان فرمایند و تا آنجا سرای بنا کنند. ( تاریخ سیستان ).