معنی کلمه هلم در لغت نامه دهخدا
هلم. [ هََ ل ُم ْ م َ ] ( ع اِ فعل ) بیا. ( منتهی الارب ). کلمه ای است به معنی خواندن به چیزی مانند تعال. لازم است اما به صورت متعدی نیز به کار رود، مانند: هلم شهدأکم ؛ یعنی آنها را حاضر کنید. نزد حجازیان این کلمه اسم فعل است و درمورد مفرد و جمع و مذکر و مؤنث یکسان به کار میرود و بنی تمیم آن را فعل امر دانند و اهل نجد آن را صرف می کنند زیرا آن را در شمار افعال میدانند و ضمائر بدان میپیوندند و مثلاً در مثنی «هلما» و در مؤنث مفرد «هلمی » میگویند و برای جمعمؤنث هَلْمُمْن َ به کار میبرند. ( اقرب الموارد ).
- هلم جَرّا ؛ و قس علیهذا. به همین نحو : سراپرده خرد و چتر ساخت و با وی طبلک میزدند... و علامت منجوق با آن یار شد وهلم جرا تا کارش بدین پایه رسید. ( تاریخ بیهقی ).
هلم. [ هَِ ل ْ ل َ ] ( ع ص ) فروهشته سست. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
هلم. [ هَُ ل ُ ] ( ع اِ ) آهوان کوهی. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).