پدر پدر
معنی کلمه پدر پدر در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه پدر پدر
چو آگاه گشتم ز کار پدر پدر بهتر از دایه ی بدگهر
تو فرزند باشی و من چون پدر پدر پیش فرزند بسته کمر
خشایار بوسید دست پدر پدر گفت خوش آمدی از سفر
ز من از جدایی خود طلبد اگر نشانی همه عمر خاک بر سر بنشین پدر پدر کن
نیای تو یک سر پدر بر پدر پدر ما و زاده تویی ای پسر
پسر نداند جز دزدی از متاع پدر پدر نگوید غیر از دروغ با فرزند
مگر از سر ترحم برسد یکی به دادم به نوا اخا اخا گو به فغان پدر پدر کن
برآشفت و آمد به پیش پدر پدر را چنین گفت کای تاجور
چه آمد ببوسید پای پدر پدر نیز بوسید روی پسر
نبودی جدا یک زمان از پدر پدر نیز نشگیفتی از پسر