پادشاهانه
معنی کلمه پادشاهانه در فرهنگ عمید
۲. مربوط به پادشاهان.
معنی کلمه پادشاهانه در فرهنگ فارسی
شاهانه بشاهی
معنی کلمه پادشاهانه در فرهنگستان زبان و ادب
جملاتی از کاربرد کلمه پادشاهانه
آب می کرد به نظاره دل مردم را پادشاهانه نظر کردن آهویت کو
وَ اللَّهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ این را دو وجه است: یکی آنکه اندر کتاب فرو فرستد، و ترا از سرّ ایشان خبر دهد. دیگر وجه آنکه حفظه را فرماید تا بنویسند آنچه ایشان همه شب میکنند و میگویند، تا فردا جزا ایشان بایشان رساند. و این سخن پادشاهانه است! پادشاه گوید: ما کشتیم و ما کردیم و ما کندیم یعنی بسپاه.
کم نگاه است ز بس حوصله اما دارد پادشاهانه نگاهی به دل چند نگاه
داستان بحکمِ اشارتِ شهریار دست دادمه گرفت و بدست بوس رسانید. شهریار عاطفتی پادشاهانه فرمود و نواختی نمود که راهِ انبساط او در پیشِ بساطِ خدمت گشاده شد. پس گفت : ما عورتِ گناهِ دادمه بسترِ کرامت پوشانیدیم و از کرده و گفتهٔ او در گذشتیم، وَاخفِض جَنَاحَکَ لِمَن اتَّبَعَکَ مِنَ المُؤمِنِینَ درین حال متبوعِ خویش داشتیم تا فیما بعد او و دیگر حاضران همیشه با حضورِ نفس خویش باشند و مواضع و مواطیِ دم و قدمِ خویش بشناسند و سخن آن گویند که قبولش استقبال کند نه آنک بجهد و رنج در اسماع و طباعِ شنوندگان باید نشاند ، چنانک ندیمی را از ندماءِ رایِ هند افتاد. حاضران گفتند : اگر خداوند آن داستان باز گوید، از پندِ آن بهرهمند شویم.
سلطان ملکشاه از خراسان به عراق آمد و تمام عراق و آذربایجان در تصرف گرفت و به اصفهان آمد. علاء الدوله کالنجار سلطان را استقبال نمود و پیشکشهای پادشاهانه بگذرانید. سلطان ملکشاه او را تعظیم کرد که از سلاطین آل بویه او مانده بود. شرم داشت که اصفهان از او بگیرد. علاء الدوله را بگذاشت و خود به طرف بغداد روان شد و سه سال برفت. بعد از آن، به فارس مراجعت فرمود و هوای اصفهان داشت. پیش علاء الدوله فرستاد و او را خلعت پادشاهانه داد و گفت که حرمت تو بر ما واجب است. اما بدان که مرا دوازده هزار جانور همراه است، "اشاره به لشکریان ترک و آلتایی!" و هیچ مملکتی بغیر از اصفهان مرا جای نشست برنمیتابد، اگر صلاح باشد اصفهان را به من واگذارد و هر مملکت دیگر که میخواهد بستاند.
و روز پنجشنبه هژدهم شوّال از گردیز نامه رسید که سپاه سالار غازی را که آنجا بازداشته بودند وفات یافت. و چنان شنودم که ویرا بر قلعت میداشتند سخت نیکو و بندی سبک، کسی پوشیده نزدیک کوتوال آن قلعه آمد و گفت «غازی حیلتی ساخت و کاردی قوی نزدیک وی بردهاند و سمجی میکند بشب و خاک آن در زیر شادروان که هست پهن میکند تا بجای نیارند و وی سمج را پوشیده دارد بروز» تا بشب کوتوال مغافصه نزدیک وی رفت و خاک و کارد و سمج بدید و ویرا ملامت کرد که این چرا کردی؟ در حقّ تو از نیکو داشت چیزی باقی نیست. جواب داد که «او را گناهی نبود و خداوند سلطان را حاسدان بر آن داشتند تا دل بر وی گران کرد، و امید یافته بود که نظر عالی وی را دریابد، چون درنیافت، و حبس دراز کشید، چاره ساخت، چنانکه محبوسان و درماندگان سازند؛ اگر خلاص یافتی، خویشتن را پیش خداوند افکندی، ناچار رحمت کردی.» کوتوال وی را از آن خانه بخانه دیگر برد و احتیاط زیادت کرد و فرمود تا آن سمج بخشت و گل استوار کردند و حال بازنمود، جواب بازرسید که غازی بیگناه است و نظر پادشاهانه وی را دریابد، چون وقت باشد، دل وی را گرم باید گردانید و باید که وی را نیکو داشته آید. غازی بدین سخنان شاد شد و دریافتی او را نظر امیر، اما قضاء مرگ که از آن چاره نیست آدمی را فراز رسید و گذشته شد، رحمة اللّه علیه و نیک سالاری بود.