ناگاهان

معنی کلمه ناگاهان در لغت نامه دهخدا

ناگاهان. ( ق مرکب ) ناگهان. غفلةً. بغتةً. بدیهةً. به ناگاه. دفعةً. یکباره :
بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان.منوچهری.به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ
راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی.منوچهری.چند ناگاهان به چاه اندر فتاد
آنکه او مر دیگران راه چاه کند.ناصرخسرو.کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان
بیند از بیم خروشید نیارد مادر.انوری.جهان جان کمال الدین سماعیل
شنیدم وی که ناگاهان فروشد.اثیرالدین اومانی ( از آنندراج ). || ( ص مرکب ) ناگهانی. فجائی :
موج دریاست قربت شاهان
خشم ایشان بلای ناگاهان.اوحدی.- به ناگاهان ؛ ناگاهان. به ناگاه :
ور زآنکه بغرّدی به ناگاهان
پیرامن او هزبر یا ببری.منوچهری.

معنی کلمه ناگاهان در فرهنگ عمید

ناگهان، ناگاه، بی وقت، بی خبر، سرزده.

معنی کلمه ناگاهان در فرهنگ فارسی

۱ - ناگهان دفعه غفله : بسحر گاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی . ( منوچهری ) یابه ناگاهان .غفله ناگهانی : ورزانکه بغردی بناگاهان پیرامن او هزبر یا ببری ... ( منوچهری لغ. ) ۲ - ( صفت ) آنچه که غفله فرارسدناگهانی: موج دریاست قربت شاهان خشم ایشان بلای ناگاهان . ( اوحدی )

جملاتی از کاربرد کلمه ناگاهان

گذشت از حد درازی شبم ترسم که ناگاهان شود شبهای بی پایان در این یک روز صد ساله
دی برفتم کز پی فردا مگر کاری کنم چون گدا امروز ناگاهان به در باز آمدم
عدو توبه و صبرم مرا امروز ناگاهان میان راه پیش آمد نوازش کرد چون شاهان
بهار حسن آن مهتر به ما بنمود ناگاهان شقایق‌ها و ریحان‌ها و گل‌های عجب ما را
آمد ای شاه دوش ناگاهان فیلسوفی به نزد من مهمان
کنون خوشتر، که ناگاهان برآورد مه دو هفته من سر ز کهسار
عجب بختی که رو بنمود ناگاهان هزاران شکر ز معشوق لطیف اوصاف خوب بوالعجب ما را
شکافد نیز آن هامون، نهنگ بحرفرسا را کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چنان مردی که باشد خوار و درویش ز ناگاهان یکی گنج آیدش پیش
این شرفمان در دو گیتی بس که ناگاهان طمع یافت ما را در غریبی یک زمان مهمان تو