ناداشتی

معنی کلمه ناداشتی در لغت نامه دهخدا

ناداشتی. ( حامص مرکب ) پریشانی. افلاس. ( برهان قاطع ). بی نوائی. ( فرهنگ نظام ). مفلسی. ( غیاث اللغات ). فقر. بی چیزی. تنگدستی. تهیدستی. کوتاه دستی. ناتوانی. ناداری. نداشتن :
ز دنیا برم زنگ ناداشتی
دهم باد را با چراغ آشتی.نظامی.چون بود آن صلح ز ناداشتی
خشم خدا باد بر آن آشتی.نظامی. || بی شرمی. بی حیائی. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
ره ناداشتی را پیشه کردی
گرت نیک آمد آن ناداشتی رو.سوزنی.به ناراستی دامن آلوده ای
به ناداشتی دوده اندوده ای.سعدی ( از نظام و آنندراج ).|| بی اعتقادی. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). بی اخلاصی. ( غیاث اللغات ).

معنی کلمه ناداشتی در فرهنگ عمید

۱. فقر و فاقه، تهیدستی.
۲. [مجاز] بی شرمی، بی حیایی.
۳. [مجاز] بی اعتقادی.
۴. [مجاز] نفاق، دورویی: چون بُوَد آن صلح ز ناداشتی / خشم خدا باد بر آن آشتی (نظامی۱: ۸۶ ).

جملاتی از کاربرد کلمه ناداشتی

ز دنیا بَرَم رنگِ ناداشتی دهم باد را با چراغ آشتی
ره ناداشتی را پیشه کردی گرت نیک آید از ناداشتی رو
به ناراستی دامن آلوده‌ای به ناداشتی دوده اندوده‌ای
چند از این قلاشی و ناداشتی ما نه قلاشیم و نه ناداشتیم
هر چه اسباب است آتش درزن و خرم نشین بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را
گفتی تو را بدارم چون جان و دیده، بنشین گفتم چگونه داری، ناداشتی و رفتی