محصلی

معنی کلمه محصلی در لغت نامه دهخدا

محصلی. [ م ُ ح َص ْ ص ِ ] ( حامص ) عمل محصل. کار و شغل و مأموریت محصل در اجرای کار. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مُحَصِّل و تذکرةالملوک ( ص 10 ) شود. || ابرام و پافشاری و سختگیری در اجرای امری. || دانشجو بودن. طالب علم بودن.

معنی کلمه محصلی در فرهنگ عمید

۱. مربوط به محصل.
۲. (حاصل مصدر ) شغل و عمل محصل.

معنی کلمه محصلی در فرهنگ فارسی

عمل محصل

جملاتی از کاربرد کلمه محصلی

ترا ز هر که رسد تلخیی درین عالم محصلی است که از خلق درخدا بگریز
بر پاره کاغذی دو سه خط می‌توان کشید، بنده که بشما کمتر عریضه بنویسم عیبی ندارد، چرا که حاجتی به خط و کاغذ من نیست، اما از شما که حاجت است چرا نمینویسید، یا چنان بعجله و شتاب می‌نویسید که مبتدی نفعی از آن نبرد. باری این بار مثل هر بار مکنید، ملک کتّاب محصلی است مثل ملک عذاب، جزودان سرکار را بعزم تماشا بخواهد و برسم یغما ببرد. مثل دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که بطهارت می‌روم و بغارت می‌رفت. اینقدر بدان که اعتماد نایب السلطنة روحی فداه در برادری بنواب مالک رقاب شاهزاده دخلی و نسبتی به هیچ کس ندارد.